- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
خنده برروی لبش مرد ستمکاری هست آه انـگـار نـه انگـار عـزاداری هـست آن طرف دامن طفل آتش سوزان دارد این طرف در تب شعله تن بیماری هست و زنی باز سوی علقمه میکرد نگاه... که به پا خیزد اگردست علمداری هست همه دیدند که خون چشم دلش را پُرکرد از فرات سخنش نالۀ سرشاری هست: مبریدم که دراین دشت مراکاری هست گل اگر نیست ولی صفحۀ گلزاری هست ساربـانـا مـزن، این همه آواز رحـیـل آخر این قافله را قـافله سالاری هست به امیدی شـوم از کـشـته مظلوم جـدا که سوی کوفه مرا وعدۀ دیداری هست
: امتیاز
|
خروج کاروان اهل بیت از کربلا
همره شدند قافـله ای را كه مانده بـود تا طی كنند مرحله ای را كه مانده بود از خـویش رفـته انـد سبـكـبـار تا خـدا برداشتـند فـاصله ای را كه مانده بود با طرح یك سوال به پاسخ رسیـده اند حل كرده اند مسأله ای را كه مانده بود با ركعـتی نگـاه در آن آخـرین پـگـاه بدرود كرد نـافله ای را كه مانده بود در فصل آفـتاب و عطش از زبان حر نوشید آخرین بله ای را كه مانده بود آمد برون ز خیمۀ غربت قفس به دست آزاد كـرد چلچـله ای را كه مانده بود بی تاب و بی قرار در آن آخرین وداع زینب گریست حوصله ای را كه مانده بود از حـلقـۀ محاصره تنهـا عـبور كـرد از هم گسیخت سلسله ای را كه مانده بود در بند بند شامی كوفی فـریب ریخت پس لرزه های زلزله ای را كه مانده بود چون بحرپُر خروش، به یك موج سهمگین درهم شكست اسكله ای را كه مانده بود از پیـش پـای قـافـلـۀ سیـنه ســرخ ها برداشت آخرین تله ای را كه مانده بود دلهای پرخروش و جرس جوش و ناله نوش هی می زدند قافله ای را كه مانده بود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در دفن شهدا
بنی اســد متحـیّــر، ستــادهایــد هـمـه چـرا بـه بـحـر تـفکـر فـتادهایـد هـمه برای دفن شهیدان کربلا، زن و مرد ز خـانه سر به بیـابـان نهـادهاید همه کسی نبود که رو سوی این دیار نهد خـدا تمـام شما را جـزای خیــر دهـد بنی اسد نـگـرید این خجـسته تنـها را سـتـارگـان زمـین، مـاه انجـمنها را نصیـبتان شده قدر و سعادتی امـروز شما به خـاک سپـارید این بـدنها را به هـر بدن که رسیـدید احتـرام کـنید به زخم نیزه و شمشیرها ســلام کنید بنی اسد تن انصار رو به روی شماست که دفن پیکرشان، جمله آرزوی شماست کمک کنید در این سرزمین پیمبر را نگاه مادرما فاطمه به سوی شماست اگـر شمـا، نشناسیـد این بــدنهــا را معرّفی کنم، این پاره پــاره تنها را بنی اسد همه رو ســوی قتلگـاه کنیـد به پیکری که بوَد غرق خون نگاه کنید به مصحفی که شده آیهآیه گریه کنید ز آه خود،رخ خورشید را سیاه کنید تنی که ریخته از هم چگونه بردارید کمک کنید، که یک قطعه بوریا آرید بنی اسـد تن پـاک بـرادرم اینجـاست که عضوعضو وجودش زهم جدا جداست هرآنکه دید ورا گفت این رسول خداست کمک کنید که این جان سیدالشهداست دل حسین نه تنهـا گسـسته از داغـش پس از پدر کمر من شکسته ازداغش بنی اسد نگهم بر دو شاخۀ یاس است بر آن نشانه لبهای سیّـدالناس است به احترام بگیرید هر دو را سردست ادبکنی که این دستهای عباس است نه دست مانده به جسم مطهرش نه سری خـدا بـه مـادرش اُمُّ البنین کند نظری بنی اسد گل صدپارهای، در این چمن است شهید بی زرهی، پارهپاره پیرهن است ادب کنید که ایـن مـاه سـیـزده سـالـه پسرعموی عزیزم، سلالۀ حسن است به تیر و نیزه تن پارهپارهاش سپراست ز حلقههای زره، زخمهاش بیشتراست بنی اسد بدنی پشت خیمه مدفون است دل رباب ودل فاطمه بر او خون است مزار اوست همان روی سینۀ پدرش زخون او گل روی حسین گلگون است هنوز هست به سـوی حسین دیـدۀ او سـلام «میثم » بــر حنجـر بـریـدۀ او
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در دفن شهدا
این جا نگـارخانـۀ گلهای پرپـر است این جا بهشت سرخ بدنهای بیسراست حــیـران ستـادهایــد چـرا ای بنـیاســد امـروز روز دفـن عزیـز پیـمبـر است من میشناسم ایـن شهـدا را یکی یکی سرهایشان اگرچه بریـده ز پیکـراست این پـیکـر حبیـب بـوَد، این تـن زهیـر این مسلمبنعوسجه، این عون وجعفراست این پیکری کـه مانده به گودال قـتلگاه قـرآن آیــه آیــۀ زهــرای اطـهـر اسـت این زخمها که مانده بر این نازنین بدن آثار تیر و نیزه و شمشیر وخنجر است دارد دو زخم بـر کمر و برجگر نهان زخمی که هردو باعث قتل مکرراست داغ بــرادر آمـده یـک زخـم بـر کــمر زخمی که مانده برجگرش داغ اکبراست نتـوان شمرد زخم تنش را به دید چشم ازبس که جای زخم روی زخم دیگراست این پیکـر گسیخته از هم از آن کیست؟ این است آن علی که شبیـه پیمبر است چـیـزی نـمـانـده از بـدن پـارهپـارهاش زخـم تنـش ز پیکـر بابا فـزونتر است یک کشته دفن گشته همین پشت خیمهها نامش علیست ذبح عظیم است و اصغراست بـا هم کنیـد رو بـه سـوی نهـر علـقـمه آنجـا تـن شـریف علمـدار لشکـر است دست و سرش جداست ولی مثل آفتاب درموج خون به دشت بلا نورگستراست میثم! مـزار این شهدا در دل است و بس زیـرا که دل مقـام خداونـد اکـبـر است
: امتیاز
|
مدح و مصیبت حضرت زینب سلام الله علیها
دارد بـه دل صـلابـت کـوه شـكـیـب را از لحظه ای كه بوسه زده زخم سیب را بـا اقــتــدار فــاطــمـی خـود رقــم زده در کــربــلا حـمـاسـۀ أمـن یـجـیـب را با كـاروان نــیــزه چـهـل مـنــزل آمـده این راه پــر فــراز بـــدون نـشـیـب را كــوبـیــد صبح قـافـله بر طبل روزگار رســوایــی اهــالــی شــام فــــریــب را با خـطبه های ناله و اشكـش غـروب ها تفسیر كـرد غـربت شیب الخـضیب را جانش رسید بر لبش از دست خـیزران طاقـت نـداشت طـعـنـۀ تلــخ رقـیب را میریخت عطرسیب نفس های خسته اش در جـان بـاغ وعـدۀ صبحی قـریب را
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
تـیـر آمد و از لانـۀ بــی آب پـرش داد یک فاصله در بین گلوگاه و سرش داد بغض همه آوار شد آن وقت که کودک یک دسته گل سرخ به دست پدرش داد میخواست که از بین گلویش بکـشد تیر آن قفل سه شعبه چقدر دردســرش داد
خنـدید و خـجالت زده تر شد پدر از او خندید و غم تازه تری بر جگـرش داد یک آیۀ کوچک به لب عرش رسیده است یک کفتر کوچک که خدا بال و پرش داد
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
او غربت صدای پدر را شــــنیده است شیر خواره ای که سنّ بلوغش رسیده است با بال های ناله که از حــــال رفته بود تا پیش چشـم های پدر پــــــر کشیده است دست سه شعبه ای که به سویش درازشد هرگز چنین بهار قشـــنگی نچـــــیده است آن سو صدا زدند که ســیراب می شود تیرش ز آه و اشـــــــک علی آبدیـده است خون گلوی ملـتـهـبش بر زمین نریخت این باغ لاله را کس دیـــــگر خریده است از تکّه های حنجره ای خشک و بی رمق ته مانده ی غریب صدایش چکــــیده است پوشــانده بود زیر عبا چون که مادرش در این لباس تازه علی را ندیـــــــده است گهواره بـــی دلیل به خود تاب می دهد این بستر بدون علــــــی خـواب دیده است
: امتیاز
|
شهادت امام حسین علیه السلام
خوب می دانست حال کودک تو بد شده ازعطش مانند یک غنچه که می خشکد شده خوب می دانـست دریـای نـگاه مـادری از سکوت گاهواره غرق جزر و مد شـده خوب میدانست ساقی مانده با یک مشک خشک بارش غم بر دل طوفانی اش مـمتـد شـده خوب می دانست آتش می چکد از ناله ها سوزش لبهای اهل خـیمه تا این حد شـده خوب میدانست اینها را فرات اما دریغ بی تـفـاوت از کـنـار تـشنگی تـان رد شـده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رباب با سیدالشهدا سلام الله علیها
بگو که جــان بدهم بیامان برای سرت کـم اســت جانم اگر، کودکم فدای سرت گرفته داغ غمـت را به سیــنه مرغ دلم و بیقرارترین اســت در هوای ســرت نگاه ملتهـبـم گاه، مــــحو گهـواره است و گاه، خیره بر انبوه زخــمهای ســرت چه آرزوی بزرگی است این، ولی ای کاش جدا شــــود سر نـاقابلم به جــای سـرت زده اســت آتشــم این غم که بعد تو باید به شام و کوفه سفر کرد پا به پای سرت چگونه زنده بمــاند پس از تو همسر تو چگونه جان ندهم آه! درعـــزای سرت؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی اصغر علیه السلام
فراز منـــــبر دســتت کلیـم خواهم شد زبان بگیر که من هم دو نیم خواهم شد به گیـــسوان رقیه قسم که پشت سرت نماز خوان اذان نســـــیم خــــواهم شـد به نــــصّ آیـۀ ایــاک نعبد تو قــــــسم به امتداد سنان مســـتقیم خــــــواهم شد مـرا ز شیر گـــرفتند و زود فهـــمیدند که از لبت چو برادر سهیـم خواهم شد فراز کـــرب و بلا خـوب تر نشانم ده چرا که تا به قیامت کـــــریم خواهم شد نوشته اند که قبرم به روی سیـنۀ توست نوشته اند به ســـینا کــــــلیم خواهم شد اگر چــه ناز ندارم پس از وفات ولی مرا ببوس که من هم یــتــــیم خواهم شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
وقتش رسیـده است که پر در بیــــاوری از راز خـنـدهی همه ســر در بیـاوری وقتش رسیده است که موسی شوی وباز از نیل تا فـرات جـــــگر در بیــاوری وقتش رسیده است که با روضههای خشک اشــکــی ز چشم چند نـفر در بیــاوری خود را به روی تیغ کشـاندی که جنگلی از زیــــر دســتهای تبـــر دربیاوری تو یک تنه حــریف همه میشوی و بس از این قماط، دســــتی اگـــر دربیاوری تو از نوادگان مسیـــحی بعــــــید نیست از خاک، مشک تــازه و تر دربیاوری در این کویر خار گل انــداخت گونهات گـفـتی کمـــــــــی ادای پدر دربیاوری! لب مــیزنی به هم که بخوانی ترانهای اشکـی به این بهانه مـــگر در بیاوری
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
سائیده شــد لبــان تو اینگونه چوب را بــرهم نمی کشند ـ شـــمال و جنــوب را دیــدنــد قرمــز متمایل به عشـــق بود خونین ترش نخواه وببخش این غروب را داری بزرگ میشوی وحرف میـزنی باردگر اعــــاده کـــن این رسم خوب را آب فرات درکف خود ته نشین شده است پس خوب شد که لب نزدی این رسوب را واجب نبـود آمـدنـت لـطف کـرده ای برداشــــته اند از هـــمه حکم وجوب را آبی نمانده است که خاموشـشان کـنم آتش زدی لبان خودت این دو چــوب را
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا
کودک مـیان خـیـمه دلـش بـیـقـرار آب امّا به دست دشمن سرکش مهار آب چشمان دخترک به سوی نهرعلقمه است یعنی که می کشد به خـدا انتظار آب
: امتیاز
|
شهادت امام حسین علیه السلام
در ســینه ای که عشق شما موج مـی زند سرچشمه های نور خــدا موج می زند دریای شورو شوق زیارت چه بی شکـیب در لحظه های خیس دعـا موج می زند وقتی که پرچم حرمت مـــوج مـی خورد در او هزار قبله نما مـــــــوج می زنـد
: امتیاز
|
شهادت حضرت قاسم علیه السلام
همان که از لب هر غنچه آب می گیـرد ز برگ های تن گل گلاب مــــــی گیرد کسی به لالایی سنگ ها رود در خواب که رفـتـنـش ز حــرم خــواب می گیـرد ز قصّــه ی تن و تابوت و تیر پرسید و به سنگ و نیزه زهرسو جواب می گیرد که گفته است که وقـت نماز آیات است خسوف گشــــته و یـا آفتاب مــــی گیرد رکاب صبح عمویش گرفت وشـب، دشمن برای نیزه ســـواری رکــاب مــی گیرد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
ای ساقی حرم تو بگو ساغرت کجاست؟ قامت قیامتم تــــــو بگو پیکـرت کجــاست؟ ای یاس علقمه لبِ خود بــــاز کن بـــگو یاسی که بود تا به کنون دربرت، کجاست؟ گفتی سرم به دامن زهراســـت مـــادرت اول به من بگو که بدانم سرت کجـــــاست؟ دشمن به فکر حمله بـه سوی حـــرم شده دستی کـه بُد برابر صد لشـــگرت کجاست؟
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت عباس علیه السلام
چرا ای غرق خون ازخاک صحرا برنمی خیزی حسین آمد به بالینت تو ازجا بـــرنمی خــیزی نمـاز ظـهر را بـا هـم ادا کـردیـم در مـقـتـل بود وقت نماز عـصر از جـا بر نـمـی خیزی؟ خیام کودکان خالی ز آب است و پرازافغان چرا سقای من از پیـــــش دریا بر نمی خیزی عدو از چار سـو آهنگ یغمـــای حرم دارد چرا آخر برای دفــع اعدا بـــر نمـی خیـــزی منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلطان چرا بر یــاری فرزند زهــــرا بر نمی خیـزی شکست از مرگ تو پشتم برادرمرگ تو کُشتم که میدانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا چومی بینم زبی دستیست کزجا برنمی خیزی
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
در کنار علقمه سروی ز پـا افـتاده است یـا گلی از گـلـشن آل عـبـا افـتاده است در فضای رزمگاه نـیـنوا بـا شـور و آه نالۀ جانـسوز ادرک یـا اخا افتـاده است از نـوای جانگذار سـاقی لب تـشنـه گان لـرزه بـر انـدام شـاه نـیـنوا افتـاده است شه سواراسب شد با سربه میدان روی کرد تا ببیند جـسم عـبـاسش کجا افتاده است تا کنار نهـر علـقـم بـوی عباسـش کشید دید بر خاک سیه صاحب لوا افـتاده است کرده دردریای خون ماه بنی هاشم غروب تشنه لب سقای دشت کربلا افتاده است دست خود را برکمربگرفت وآهی برکشید گفت پشت من زهجرانت دوتا افتاده است خیز بر پا کن لوا آبی رسان اندر حـرم ازچه روبر خاک این قدِ رسا افتاده است بهر آبی در حرم طفلان من در انتظـار از عطش بنگرچه شوری خیمه ها افتاده است هرچه شه نالید عباسش زلب لب بر نداشت دید مرغ روح او سوی سما افتاده است گفت بس جسم برادر را برم درخیمه گاه دید هرعضوی ز اعضایش سوا افتاده است حال زینب را مگو علامه از شه چون شنید دست عباس علمدارش جدا افـتاده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام
دراین غوغای بی آبی که خشکیده همه گل ها به اَمر تو شدم سقّا، منم عبد و تویی مولا خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادم نماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام
دلـبـر کسی به مثـل تو پـیـدا نمی شود دردی بُــود مـرا که مــداوا نـمی شـود دریـا بُـود گـواه کـه از اشـک دیـده ام یک لحظه نیست دیده چو دریا نمی شود از ره رسیـده ای که تـمــاشا کنم تو را افـسوس این دو دیده دگر وا نمی شود نه مشک مانده باقی ونه دست ونه علم سـقـا دگر برای برای تو سقا نمی شود از بس که تیر آمد و بر پیکرم نشست تـیـری دگر به پیـکـر من جا نمی شود یـاسـم و لـیک زائــر یــاس مـدیـنـه ام کس مثل من که زائـر زهرا نمی شود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
وقتی کـنار عـلـقمه سقا دلـش شکسـت دیگر بهانه داشت که دریا دلش شکست در خیمه دیده بود عـطش موج می زند حس کرد تا کمی خنکا را دلش شکست دریا برای بوسه ز لب هاش تـشنه بود یک لحظه یک امید نه، دریا دلش شکست مشکش پرآب کرد و روان شدبه خیمه ها اما چه شد چه دید خـدایا دلش شکست از بس که کرده بود تمنا ز مشـک، تا تیری رسید، مشک هم آنجا دلش شکست ناگه عمـود آمد و بـر فـرق او نشسـت سقا سرش شکسته وزهرا دلش شکست چشم حسین برره واین صحنه راکه دید آیا قـدش شکـست خـدایا دلـش شکست یک لحظه خوب زینب خودرا نگاه کرد با یـاد روزهـای مـبـادا دلـش شکـست
: امتیاز
|